الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله