بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است