ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند