قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت