گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی