باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم