نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟