چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده