غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد