شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است