ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را