غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد