میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید