پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست