ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند