غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تابید بر زمین
نوری از آسمان
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد