ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر