بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد