کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن