بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی