وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد