سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت