غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام