سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد