حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست