حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی