شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را