آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم