دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت