مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز