تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
به ظاهر زائرم اما زیارت را نمیفهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمیفهمم
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد