هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد