از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را