غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم