گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم