بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم