ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است