ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است