ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد