این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد