پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد