بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد