ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را