آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده