سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید