کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد