جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست