سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت