عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد