عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست